قند عسلقند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

قند عسل ما

ادامه خرید سیسمونی از خیابان جمهوری

سلام نخودچی مامان، وول وولک من   بابا وحید چند روزیه رفته بندرعباس و ما مهمون مامان فاطمه اینا هستیم. پریروز رفتیم خیابان جمهوری و سرویس 4 تکه کالسکه، کریر، ساک وسایل بچه و روروئک خریدیم. چند تا هم لباس بسیار شاد برات گرفتم عزیزم. دیروز هم رفتیم خیابون خراسون و عروسک های بالا سر تختت رو خریدیم. برای هر دو تختت عروسک گرفتیم که خیلی باحال هستن. الان هم که برات اینا رو می نویسم کنارم دختر دایی مهربونت نشسته . سما خانم خیلی دوست داره شما رو زودتر ببینه. راستی این روزا خیلی وول وولک شدی مامان جون. قربون این تکون های قشنگت برم که واقعا تو این روزای نبود بابات بهم آرامش میده. خدا جون بخاطر همه نعمتت هات شکر... ...
28 خرداد 1392

ماموریت یه هفته ای بابا وحید (2)

سلام میوه دلم بابایی دوباره شنبه میره ماموریت ان شاالله. این بار میره بندرعباس.از باباوحیدت ممنونم که اینقدر بخاطر زندگیمون زحمت میکشه.   خدا بهش سلامتی بده خیلی دعاش کن عزیزم که سالم بره و سالم بر گرده پیشمون. آمین راستی خدا رو شکر وارد سه ماهه سوم شدیم ها! مبارکه پسر گلم ...
22 خرداد 1392

ویزیت دکتر

سلام پسمل عسلی ما امروز وقت دکتر مرصوصی داشتم. حدود دو ساعت معطل شدم و بابا وحید هم تو مطب روبرو منتظر بود. حوصلمون واقعا سر رفت فشار خون و وزنم نرمال بود و خدا روشکر شما هم حالت خوب بود و قلب کوچولوت رو دیدم که تند تند می زد. البته کل زمان سونو 30 ثانیه شد. خدا رو شکر همه چی نرمال بود. الحمدلله   بعدش هم با بابایی رفتیم معجون خوردیم و یه مانتو جدید خریدیم. آخه دیگه هوا واقعا داره گرم میشه و اون قبلی خیلی به تنم می چسبید. مانتو جدید رنگش سبزه و من دوستش دارم . امیدوارم شما هم راضی باشی عزیزم ...
20 خرداد 1392

چند روز تعطیلی

سلام کنجد کوچولوی مامان خوبی پسرم؟ چند روز تعطیلی داشتیم که دایی سعید و خانمش اومدن تهران. یه روزش رو با خانواده بابایی رفتیم باغ شهریار. یه روزش رو هم با خانواده مامانی رفتیم چنار غرب دماوند. هر دوش خوش گذشت. روز سوم سرمای شدیدی خوردم و در بستر بیماری بودم    و بخاطر وجود شما نمیتونستم خیلی دارو مصرف کنم. دکتر لوراتادین داد که بعد از مصرف 4 تا از اون خیلی بهتر شدم. البته لطف خدا و رسیدگی های مامان فاطمه مهمترین نقش رو در بهبود من داشتن. ازشون ممنونم تولد عمه ناهید و عمه ندا هم بود    که ما متاسفانه بدلیل سر درد و گوش درد نتونستیم حضور داشته باشیم. بابا وحیدت به نمایندگی ما در جشن تولد حضور داشت.  ...
18 خرداد 1392

بازگشت بابا وحید

سلام پسر مامان و بابا دیروز بابا وحیدت از ماموریت یه هفته ایش برگشت. خدا رو شکر می کنم که تو این مدت همه چیز برای هر سه ما به خوبی سپری شد. الحمدلله تو این مدت کلی هم لباس برای پسر گلم خریدیم. البته مامان فاطمه خرید کرد و من هم نظر می دادم. دست مامان فاطمه مرسی راستی امشب عروسی جناب صادق خان هست. امیدوارم به همه خوش بگذره   این هم از خریدهای شما ...
11 خرداد 1392

ادامه خرید سیسمونی از خیابان بهار

سلام گل پسر مامان و بابا این چند روز که بابایی خونه نیست و ما پیش مامان فاطمه اینا مهمون هستیم اونا خیلی زحمت میکشن تا من جای خالی بابا رو حس نکنم. ازشون خیلی ممنونم مثلا مامان فاطمه برای هر روز یه برنامه ای میچینه که من تو خونه نمونم. دیروز هم با دوستش نسرین خانم اربابی قرار گذاشته بودن و سه تایی رفتیم خیابان بهار. لباس های خوب و قشنگی داشت اما خیلی قیمت هاش بالا بود. مامان فاطمه خیلی اصرار داشت که سرویس خواب و بهداشتی و چند دست لباس مجلسی و ... از همین جا بگیریم اما من قبول نکردم و فقط گفتم چون بهداشت نی نی خیلی مهمه از نمایندگی اصلی چیکو ست لوازم بهداشتی شما رو تهیه کردیم.   من خیلی خسته شدم و شب برگشتیم خونه و بعد از شا...
11 خرداد 1392

شروع سفر بابا وحید

سلام پسر گلی مامان و بابا ان شاالله که حالت خوب باشه و جات راحت!!! بابایی دیروز صبح رفت ماموریت (ایرانشهر) خدا پشت و پناهش باشه، امیدوارم زودتر این یه هفته بگذره و بابایی صحیح و سالم برگرده پیشمون. من دیروز بعد از کار وسایلمو جمع کردم و اومدم خونه مامان فاطمه اینا. دیشب اونجا هیئت مشکات بود و بانی هیئت دایی حمید. به مناسبت شهادت امام هادی. امشب هم عروسی دوست دبیرستانی م طاهره جونه! فردا هم ناهار در پارک جنگلی شیان در لویزان مهمون زن دایی نائله هستیم. مهمونی دوره زنونه است که این بار زن داییت میزبان شده. امیدوارم تو همه ی این مراسم بهمون خوش بگذره و شما هم حسابی کیف کنی عزیزم ...
11 خرداد 1392

ماموریت یه هفته ای بابا وحید

سلام پسر مامان فردا صبح زود بابا وحید برای یه سفر کاری باید بره ایرانشهر! من که از الان دلم براش تنگ شده. گل من شما خیلی پاک هستی لطفا دعا کن بابایی به سلامت بره و برگرده و این یه هفته مثه برق و باد بگذره تا شما و مامان خیلی اذیت نشیم. ...
11 خرداد 1392

ادامه خرید سیسمونی

سلام پسر گلم اول بگم که چون مامان فاطمه خیلی دوس داشت صدای قلبت رو بشنوه و یا تو سونوگرافی شکل ماهت رو ببینه، 5شنبه که داشتیم از خیابون رد میشدیم یه مرکز بهداشت دیدیم و رفتیم اونجا و صدای قلب قندعسلمو با مامان فاطمه گوش کردیم. مامان فاطمه هم مثه من خیلی خیلی ذوق کرد و هر دو شکر خدا رو کردیم که شما سالم هستی. دیروز جمعه بود و من و مامان فاطمه و زهره تهرانی (دوست من) رفتیم عبدل آباد تا حالا که میدونیم نی نی پسره کمی خرید پسروونه کنیم. دوباره کلی لباس و پتو و قنداق فرنگی و سرویس غذا و قاشق و یه اسباب بازی مرفی قشنگ و .... خریدیم. خدایا به جیب بابا رضا برکت و به جان مامان فاطمه قوت عنایت فرما. من از طرف خودم و شما و بابا وحید دوم...
11 خرداد 1392

ماموریت یه روزه بابایی

سلام پسر کوچولوی نیم کیلویی من خوبی؟ بابا وحید برای اولین بار پریروز شما رو حس کرد و کلی ذوق کرد. صبح بود و هنوز تو رختخواب بودیم که شما تکون می خوردی و من هم دست بابات رو گرفتم روی شکمم گذاشتم و بابایی تکون شما رو حس کرد و با تعجب همراه خنده از خواب بیدار شد. خیلی خدا رو شکر که همه چیز خوبه... پسرم بابایی دوباره امروز صبح رفت ماموریت بوشهر. ان شاالله فردا صبح برمیگرده. براش دعا کن که به سلامتی پیشمون برگرده. بابا وحید من از طرف خودم و پسرمون ازت ممنونم که به خاطر زندگیمون اینقدر زحمت میکشی. دیشب هم روز پدر گرفتیم برای بابا رضا و همه مون خونه مامان فاطمه اینا جمع بودیم. مامان فاطمه هم که پریشب از اعتکاف برگشته بود حسابی معن...
7 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل ما می باشد